سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به امید پیروزی واقعی،نه در جنگ ،که بر جنگ

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا

بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان

دور از لب بیگانگان پیش ار پنهان ساقیا

نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را

آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا

ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان

برجه گداروئی مکن در بزم سلطان ساقیا

اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه

چون مست گردد پیرده رو سوی مستان ساقیا

رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا

ور شرم داری یک قدح برشرم افشان ساقیا

برخیز ای ساغی بیا ای دشمن شرم و حیا

تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا


نوشته شده در پنج شنبه 87/12/1ساعت 10:10 صبح توسط رضا نظرات ( ) |


نوشته شده در سه شنبه 87/11/29ساعت 10:42 صبح توسط رضا نظرات ( ) |

حتی اگر  علم بگوید که این مبارزه به این زودی ها هیچ شانس موفقیتی ندارد ، باز بر عهده ی انسانهای نیک است که تازیانه را از دست برده داری که بردگان را شلاق می زند بیرون بکشد.

 


نوشته شده در سه شنبه 87/11/29ساعت 10:38 صبح توسط رضا نظرات ( ) |

بیهوده به دنبال بهاری برگرد

خود را به هلاک می سپاری برگرد

این راه فقط مقامران میدانند

تو طاقت باختن نداری برگرد


نوشته شده در سه شنبه 87/11/29ساعت 10:31 صبح توسط رضا نظرات ( ) |

تا کی باید وزرائ و رجال و اولیای امور ما از میان یک عده معین محدود انتخاب شود ، اگر هزار دفعه کابینه تغییر کند بار یا به قول دهخدا شکم مشیر الدوله ، یا آواز حزین نظام السلطنه و یا جبه آصف الدوله زینت افزای هیئت دولت باشد.

در دنیایی که انسان ها دائما در معرض خطر بزرگ عملا منفعل شدن هستند بر سر آزادی و حق و حقوق ما چه خواهد آمد .


نوشته شده در سه شنبه 87/11/22ساعت 5:21 عصر توسط رضا نظرات ( ) |

خدا چه حوصله ای داشت

پرید از سر بامم کبوتری که تو بودی

شکست پیش نگاهم صنوبری که تو بودی
چه سخت می رود از یاد یاوری که تو باشی
چه ساده دادمش از دست باوری که تو بودی
هزار مرتبه گفتند و باز تازه و گیراست
حدیث کهنه عشق مکرری که تو بودی
تمام باغ به اشغال خار هرزه در آمد
در اختفای درخت تناوری که تو بودی
هزار سینه چاک و هزار گردن چالاک
فدای تیغه عریان خنجری که تو بودی

 


نوشته شده در سه شنبه 87/11/22ساعت 5:20 عصر توسط رضا نظرات ( ) |

در میان پاره نوشته هاى بازمانده از نیچه، شعرى خطاب به حافظ هست: «به

 حافظ، پرسش یک آبنوش»??
آن مى خانه که تو از بهر خویش بنا کرده اى
گنجاتر از هرخانه اى است،
مى اى که تو در آن پرورده اى
همه عالم آن را در کشیدن نتواند
آن پرنده اى که [نام اش] روزگارى ققنوس بود
در خانه میهمان توست
آن موشى که کوه زاد
همانا ـ خود تو اى!
همه و هیچ تو اى، مى و مى خانه تو اى،
ققنوس تواى، کوه تواى، موش تواى
تو که هماره در خود فرومى ریزى و
هماره از خود پرمى کشى ـ
ژرف ترین فرورفتگى بلندى ها تواى،
روشن ترین روشنى ژرفاها تواى،
مستى مستانه ترین مستى ها تواى
ـ تو را، تو را ـ با شراب چه کار؟


 


نوشته شده در سه شنبه 87/11/22ساعت 5:20 عصر توسط رضا نظرات ( ) |

تن آسانی سر چشمه ی هر گونه روانشناسی ست.چه گفتید؟یعنی که روانشناسی هم از رذیلت هاست؟
  -----------------------
       
دلاورترین کسان هم در میان ما کمتر دل آن چیزی را دارد که به راستی
می داند...
-----------------------
       
«برای تنها زیستن یا حیوان می باید بود یا خدا» این گفته ی ارسطوست و مورد سوم را از قلم انداخته است :هر دو می باید بود ، یعنی _ فیلسوف
---------------------
      
«حقیقت همیشه یک رویه است»_ آیا این دروغی دورویه نیست؟_
---------------------
      
بسا چیزها را هرگز نمیخواهم بدانم _خردمندی بر دانش نیز حد می گذارد


نوشته شده در سه شنبه 87/11/22ساعت 5:19 عصر توسط رضا نظرات ( ) |

چند نکته :{ با کمال افتخار دیدگاه های ارزشمندتان را در این باره خواهم خواند . لطف نموده و اظهار نظر کنید.}

1)همواره چنان عمل کن که بتوانی ، بخواهی که عمل تو برای همه کس و همه وقت قاعده کلی باشد.

2)چون هر یک از موجودات برای بشر وسیله رسیدن بغایتی است جز بشر که خود غایت است پس چنان رفتار کن که هر انسان را خواه شخص خود، خواه شخص دیگری غایت بپنداری نه وسیله وصول به غایت .

3)چنان رفتار کن که از قانون گذاری تو دستورهایی بر آید که با استقرار غایت مطلق سازگار باشد.


نوشته شده در سه شنبه 87/11/22ساعت 5:19 عصر توسط رضا نظرات ( ) |

......و تو ای خوابزده ! بیهوده در سراب اشعار سیاه من به دنبال گمشده ی خود می گردی جز گوری تهی و تابوتی قفل شده چیز دیگری نخواهی یافت.

در آن تابوت را مگشای که نفرینی من خواهی شد.

و در آن به جای طلسم مفقودت جسدی را خواهی دید هم شکل و همنام من که در کف دست چپش خطوط ناشناس سر درگمی که چنبر زده و می لولند.

....و در دست راستش کتابیست که در هر صفحه اش زخم پلیدی به جای گل شعری روئیده است.

از نصرت رحمانی


نوشته شده در سه شنبه 87/11/22ساعت 5:18 عصر توسط رضا نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >

Design By : Pichak